ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ ﭼﻨﺪوﺟﻬﻲ، ﻧﺴﺒﻲ و ﻣﺘﺄﺛﺮ از زﻣﺎن و ارزشﻫﺎی ﻓﺮدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از یکسو اﺑﻌﺎد ﻋﻴﻨﻲ و از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ اﺑﻌﺎد دروﻧﻲ دارد (یوزل، ۲۰۰۴).
از نظر آمریگو و آراگونس[۵۲] (۱۹۹۷)، متغیر رضایتمندی مسکونی ماهیتی دوگانه دارد، در بررسیهای مربوط به کیفیت زندگی به عنوان متغیر وابسته و در تحلیل علتهای رفتاری سوژه در سکونتگاه خود، متغیر مستقل محسوب میشود. در این مورد، رضایتمندی به پیشگویی رفتار میپردازد و در نتیجه یک متغیر مستقل است. بنابرین، رضایتمندی از محیط مسکونی معیاری برای سنجش کیفیت زندگی محسوب میشود (بنایتو، فرنارو و بنس[۵۳]، ۲۰۰۳). لی، (۲۰۰۸)، استفاده از مدل رضایتمندی را پایهای برای بررسی شاخصهای کیفیت زندگی پیشنهاد و بیان میکند که کیفیت زندگی با اندازهگیری ادراک ذهنی افراد تشخیص داده می شود و رضایتمندی و ادراک فردی کلید این کار هستند. بنابرین، جنبۀ مهمی از بررسی اندازه گیری کیفیت زندگی باید بر اساس ادراک، عادات و ارزیابی نظر ساکنان تنظیم شود. او معتقد است که در مطالعات گذشته رابطۀ بین ویژگیهای عینی حوزه های انتخاب شده و حوزه رضایت مندی مورد آزمون قرار گرفته است و در پژوهشهای کمتری به رابطۀ عینی- ذهنی دیگر حوزه ها پرداخته شده است. تمرکز مطالعات بر کیفیت زندگی در شهرها فرصتی است تا این رابطه ها بررسی شود (لی، ۲۰۰۸).
رویکردهای کیفیت زندگی
رویکرد عینی (لی، ۲۰۰۶)، کیفیت زندگی را به عنوان مواردی آشکار و مرتبط با استاندارهای زندگی میداند. این موارد میتواند سلامت جسمی، شرایط شخصی (از جمله ثروت و شرایط زندگی)، ارتباطات اجتماعی، اقدامات شغلی و یا دیگر عوامل اجتماعی و اقتصادی باشد (لی، ۲۰۰۶).
در مقابل، رویکرد ذهنی کیفیت زندگی را مترادف شادی یا رضایت فرد در نظر می گیرد. این منظر بر عوامل شناختی در ارزیابی کیفیت زندگی تأکید میکرد. در نوسان بین دو رویکرد عینی و ذهنی، یک دیدگاه کلنگر (فلس و پری[۵۴]، ۱۹۹۶)، به وجود آمد. این دیدگاه کیفیت زندگی را یک پدیدهء چند بعدی میبیند و هر دو مؤلفهء عینی و ذهنی را در نظر می گیرد (فلس و پری، ۱۹۹۶).
داس[۵۵] در سال ۲۰۰۸ چارچوب مفهومی برای سنجش کیفیت زندگی شهری پیشنهاد کرده که ارتباط بین محیط و کیفیت زندگی را نشان میدهد. این مدل، رویکردی پایین به بالا را پیشنهاد میکند که در آن هردوی شاخصهای عینی و ذهنی برای مطالعه کیفیت کلی زندگی مورد توجه قرار گرفته اند. با توجه به مطالعات صورت گرفته میتوان گفت که هنوز چارچوب مفهومی قابل قبول جهانی برای سنجش کیفیت زندگی و روششناسی واحدی برای تعیین قلمروها و معرفهای کیفیت زندگی وجود ندارد و انتخاب قلمروها و معرفهای مربوط به هر قلمرو و روش سنجش کیفیت زندگی بر اساس اهداف مطالعه، قضاوتهای شخصی محقّق، ویژگیهای ناحیه مورد مطالعه و داده های در دسترس صورت میگیرد و تفاوتهای عمده در مدلهای کیفیت زندگی به دلیل تفاوت در مقیاس، شاخصها و قلمروهای زندگی است که در مطالعات گوناگون کیفیت زندگی مورد توجه قرار گرفته اند. «کیفیت زندگی» یکی از مهمترین مسائل پیش روی جهان امروز و از مباحث اساسی در تکوین سیاستگذاری اجتماعی محسوب می شود که موضوعاتی چون رفاه، کیفیت زندگی سلامت محور، نیازهای اساسی، زندگی رو به رشد و رضایتبخش، فقر و مطرودیت اجتماعی و انسجام اجتماعی، نوعدوستی و از خودگذشتگی در میان جماعات را در برمیگیرد. کیفیت زندگی نه تنها دارای معنای متفاوتی نسبت به مفاهیمی چون رفاه، زندگی خوب و. . . است بلکه در حوزه های مختلف، معانی متفاوتی را به خود می گیرد (امیدی، ۱۳۸۷).
الگو تا فرایند
کیفیت زندگی هم فردی و هم اجتماعی است که این دو جنبه متقابلاً به هم وابستهاند. ممکن است سطوح فردی نیازها چگونه برطرف می شوند موضوعی صرفا شخصی نیست یا به ندرت چنین است. حتی رابینسون کروزوئه از کمک «جمعه» بهرهمند می شد. همان طور که شاعری به نام جان داون[۵۶] خاطر نشان می کند: ما همه در قالب خانواده و اجتماع محلی به هم وابستهایم. معاش خود را از آن ها می گیریم و در تأمین زندگی به آن ها کمک میکینم. بین المللی ساختن روابط اقتصادی و ماهیت جهانی تهدیدات زیست محیطی، احساس و واقعیت روابط متقابل را در مقیاس جهانی تقویت می کند. با وجود این، برای تفسیر چگونگی رفع نیازهای انسانی به شیوه های فردگرایانه کوششهایی صورت گرفته است. اقتصاد نوکلاسیک نمونه بهجایی است که تأکید خود را بر به حداکثر رساندن مطلوبیت فردی و تمایل به ناچیز نشان دادن محدودیتهای فوقالعاده متغّیری دارد که بر امکانات مصرف مردم تحمیل شده است. آن چه موضوعیت بیشتری برای درک این مسئله دارد که رفتار بالفعل مردم چگونه است مفهوم سلسله مراتب نیازهاست که در ابتدا به وسیله مزلو (۱۹۵۴) عنوان گردید. استدلال مزلو این است که همزمان با برطرف شدن نیازهای «نازلتر» نیازهای سطح بالاتری پدیدار می شود از نظر مزلو سلسله مراتب نیازها چنین است؛ بقا یا مبارزه برای زنده ماندن، ایمنی از خطرات فیزیکی، تعلق و عشق، احترام یا منزلت، و سرانجام خود شکوفایی بر اساس معیار بهینه پارتو نمیتوان هیچ کس را در هیچ کجا مرّفهتر ساخت مگر آنکه رفاه کس دیگری در جایی دیگر لطمه بیند، توجه به کیفیت زندگی، جغرافیدان را به ناچار به سوی پرسش از عدالت اجتماعی سوق می دهد (دیوید[۵۷]، شاهی اردبیلی و حاتمی نژاد، ۱۳۸۱).