۲-۲-۲-ابعاد و نشانه های اضطراب
۲-۲-۲-۱-بعد جسمانی
الف) نشانه های فیزیولوژیکی: شاملِ تپش قلب، تنگی نفس، خشکی دهان و گلو، رنگ پریدگی، تهوع، استفراغ، تکرر ادرار، لرزش دست، سردی کف دست و پاها، انقباض و سفتی عضلات، خستگی مفرط، بی اشتهایی، مشکلات گوارشی، دردهای مزمن یا متغیر، بی انرژی بودن، اختلال در خواب.
ب) نشانه های رفتاری: شاملِ بیقراری، بازی کردن با دستها و پاها، حرکات ریتمیک، حرکات بی هدف، بازی کردن با ابراز، بهم خوردن نظم، افت بازدهی کار، پرخوری، اجتناب از موقعیت.
۲-۲-۲-۲-بعد روانی
شاملِ افسردگی، بی حوصلگی، عصبانیت، حساس شدن، کاهش آستانه تحمل، فقدان نشاط و شادابی، کاهش تمرکز، اختلال در حافظه، نارضایتی از خود، محیط و دیگران، پرخاشگری، بدبینی، احساس شکست، احساس ناتوانی، احساس ناامیدی.
۲-۲-۲-۳-بعد اجتماعی
شاملِ کاهش روابط اجتماعی، ناسازگاری در روابط اجتماعی، از دست دادن موقعیت اجتماعی، از دست دادن کار، اجتناب از موقعیتهای اجتماعی، رها کردن فعالیتهای تفریحی گروهی، عدم شرکت در مجالس و مهمانی ها (دادستان، ۱۳۸۶).
۲-۲-۳-نظریه های اضطراب
در نتیجه توجه به مشکل اضطراب، مدل ها و نظریه های متعددی ارائه شده است که هرکدام به گونه ای خاص سعی در توجیه و تبیین این پدیده و شناسایی علل و عوامل زیربنایی آن نموده اند.
۲-۲-۳-۱-عوامل زیست شناختی
بیش از ۸۰ سال پیش کانن[۳۳] (۱۹۲۷) فرض کرد که مشخص ترین جنبه تجربه ذهنی هیجان های مختلف، مستقیماً از فعالیت های عصبی در تالاموس که در قشر مخ، بازتاب و ایجاد میگردند، برانگیخته میشوند. احساس اضطراب هنگامی به وجود میآید که سیستم انگیختگی مغز[۳۴] سطوحی از هیجان را تولید میکند که بالاتر از حدی است که معمولاً فرد تجربه میکند. هدف سیستم انگیختگی، اطمینان از این است که ارگانیسم به حالت «هشیار» تغییر یافته، که در آن فرد به مشخص کردن منشأ محیطی انگیختگی ترغیب شده و مشکل را به منظور پایین آوردن سطح انگیختگی به یک سطح کارکرد بهنجار حل کند. اگر سطح انگیختگی به طور قابل توجهی بالا باشد و هشداری غلط (به دلیل نقص در کارکرد منظم سطح انگیختگی) به وجود آید، احتمال دارد فرد احساسی مبهم، ناخوشایند و نامعلوم را تجربه کند که معمولاً به عنوان اضطراب شناخته می شود (کوهن[۳۵]، ۲۰۰۹). طبق نظریه زیست شناختی، انگیختگیِ سلسله اعصاب به طور خودکار هورمون آدرنالین را ترشح میکند که منجر به تظاهرات محیطی اضطراب و نه منحصراًً حالات اضطرابی می شود. همچنین تغییر در میزان ناقل های عصبی موجب اضطراب می شود. مطالعات ژنتیک نیز تأیید کننده این فرضیه اند که اختلال های اضطرابی حداقل به طور نسبی علت ژنتیکی دارند (سادوک و سادوک،۱۳۸۶).
۲-۲-۳-۲-نظریه روانکاوی
زیگموند فروید خالق نظریه روانکاوی یکی از چهره های بزرگ روشنفکری در قرن بیستم است. با وجود کمبودهای علمی نظریه روانکاوی، توصیف و تبیین آن از شخصیت، تا به امروز به عنوان جامع ترین و بانفوذترین نظریه شخصیت باقی مانده است.
به عقیده فروید اضطراب زیربنای تمامی ناهنجاری های روانی است. وی معتقد است هرگاه خطری ارگانیسم را تهدید نماید، “من[۳۶]” با ایجاد احساس نگرانی شخص را آگاه میسازد و در نتیجه شخص یا با آن خطر مقابله میکند و یا از آن اجتناب میکند، بنابرین اضطراب انسان را برای مقابله با خطر آماده میکند (شاملو، ۱۳۸۶).
در مکتب روانکاوی اضطراب برآمده از تعارض های درونی است که بین کششهای نهاد، تمایلات فرامن[۳۷] و دفاع های من میباشد و آن عبارت است از بیم، تنش و احساس ناآرامی که ناشی از پیشبینی خطری است که منبع آن عمدتاًً ناشناخته است (هامپل[۳۸] و همکاران، ۲۰۱۱).
طبق این نظریه اضطراب ریشه در ساخت فیزیولوژیک لیبیدو دارد، یعنی اضطراب واکنش ناآگاهانه ای در برابر تمایلات سرکوفته است و علامت هشداری است به “من” مبنی بر اینکه کشش غریزی نامطلوب که در گذشته موجب ناراحتی و درد شده است اینک قصد بروز مجدد دارد. اضطراب با احساس ترس مترادف است، با این تفاوت که ترس منشأ خارجی و معینی دارد ولی اضطراب منشأ درونی و مبهمی دارد(احمدوند، ۱۳۹۱).
فروید اضطراب را به سه دسته تقسیم میکند. دسته اول، اضطراب ناشی از واقعیت دنیای خارج یا اضطراب عینی که در آن منشأ تهدید در دنیای خارج قرار دارد و ادراک این خطر موجب حالت ناخوشایندی می شود، مثلاً ترس از سگ. دسته دوم، اضطراب روان نژندی است که منشأ آن ادراک خطری است که از غرایز ناشی می شود. اضطراب روان نژندی از تعارض و کشمکش میان نهاد و “من” ناشی می شود. تصادم بین کشش های غریزی و محدودیت های واقعی اجتماع و دنیای خارج علامت خطری ایجاد میکند که همان تجربه اضطراب است. چنین اضطرابی در آغاز هشیارانه است اما به زودی “من” کنترل کشش های غریزی غیرمقبول را برعهده میگیرد و بدین ترتیب آن ها سرکوب میشوند و فقط به صورت یک ترس ناآگاهانه باقی می مانند. دسته سوم، اضطراب اخلاقی به صورت احساس گناه یا شرمساری بروز میکنند و ناشی از ادراک از ناحیه وجدان اخلاقی است. اضطراب اخلاقی از کشمکش بین نهاد و فرامن پدید میآید (منصور، ۱۳۹۰).
۲-۲-۳-۳-دیدگاه شناختی
یکی از فرض های اساسی رویکرد شناختی در زمینه اضطراب، آن است که اضطراب با پیشبینی یک رویداد منفی یا زیان بار و یا تهدید فراخوانده می شود. ادراک فرد از تهدید به وسیله قضاوت های ذهنیشان از پیشبینی رخداد یک رویداد منفی و پیامد یا تنفر از آن رویداد تبیین می شود (بک و همکاران، ۱۹۸۵). بنابرین افراد با اختلال های اضطرابی، پیامدهای رویدادهای منفی را بالاتر از افراد بهنجار برآورد میکنند، اگرچه احتمال دارد که این داوری های اغراق آمیز با بیشتر اختلال های عاطفی همراه باشد، نظریه پردازان بر این باورند که داوری ها، ذهنی و در هر اختلال اضطرابی ویژه است. بنابرین برآورد افراطی پیامدهای منفی رویدادهای اجتماعی، ویژه اختلال اضطراب اجتماعی است.
نظریه های شناختی بر این باورند که هیچ واقعه ای به خودی خود علت اضطراب نیست، بلکه تعبیر و تفسیر فرد از این موقعیت هاست که منجر به اضطراب می شود. طبق این دیدگاه هر احساسی از جمله اضطراب از یک فکر ناشی می شود و در شناخت ریشه دارد و به علت تحریف یا نارسا کنش وری ارزیابی از یک رویداد دوام مییابد، در نتیجه باعث می شود فرد یک موقعیت را که به خودی خود خطرناک نیست، تهدیدآمیز بپندارد. این نارسایی ارزیابی یا برداشت غلط به ادراک غیرعقلانی و الگوی تفکر غلط منجر می شود. بک[۳۹](۱۹۷۶) عقیده دارد که اضطراب بیمارگونه از بیشترسنجی خطر ناشی می شود که در آن فرد تهدیدات را بیش از آنچه واقعاً هستند می سنجد و یا آن را مرتبط با بدشانسی و عدم شایستگی میداند.