بهترین راهبرد، تلاش برای اجتناب از نیاز به نگرانی است (مثلا از راه اجتناب از موقعیت های اضطراب برانگیز). با این وجود، چون چنین چیزی به دلیل دامنه وسیعی از برانگیزان های احتمالی، غالبا ممکن نیست، افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر برای غلبه بر نیاز به نگرانی، از رفتارهای مقابله ای و راهبردهای کنترل فکر استفاده میکنند (کلارک و فربورن، ۱۳۸۵).
رفتارهای مقابله ای، شامل اطمینان جویی، اجتناب، جست و جوی اطلاعات، توجه برگردانی، استفاده از سیگار یا الکل و … است. این رفتارها موجب تداوم ارزیابی ها و باورهای منفی درباره نگرانی میشوند، برای این که با سپردن کنترل به دست عوامل خارجی، فرایند خودگردانی را مختل میکنند. هر چند ممکن است این راهبردها نگرانی را متوقف کنند ولی فرد را از پی بردن به این حقیقت که فرایندهای درونی میتوانند موجب تداوم فرایند نگرانی شوند، باز می دارند. هم چنین این راهبردها، فرد را از کشف این واقعیت که حتی اگر نگرانی تداوم یابد، باز موجب پیامدهای منفی مانند حمله ی قلبی نخواهد شد، نیز باز میدارد (ولز، ۱۳۸۸).
فرایند دیگر در مدل فراشناختی نگرانی، استفاده ی فرد از راهبردهای کنترل فکر است. استفاده ی غیر مفید از راهبردهای کنترل فکر اغلب شامل فرونشانی و سرکوب برانگیزاننده های نگرانی و ناتوانی در رها شدن از فرایند نگرانی به هنگام فعال شدن آن است. فرونشانی به تلاش برای فکر نکردن در مورد افکاری که ممکن است نگرانی را برانگیزاند، اطلاق می شود. متاسفانه فرونشانی کاملا مؤثر نیست و شکست آن میتواند باورهای فرد در مورد از دست دادن کنترل را تقویت نموده و یا موجب افزایش اهمیت برانگیزان های افکار منفی شود.
دومین فرایند مهم، ناتوانی فرد در درگیر نشدن در فرایند نگرانی به هنگام فعال شدن آن است. این ناتوانی به صورت تفکر مداوم درباره ی نگرانی به منظور مقابله با آن یا تلاش برای اطمینان دادن به خود از طریق خودگویی، آشکار می شود. این کار نوعی فعالیت مفهومی مداوم است که در آن فرد قادر به متوقف کردن فرایند مقابله دائمی خود نیست. چندین عامل در این ناتوانی نقش دارند. برای مثال اغلب فرد براین باور است که نگران نبودن برابر با عدم تلاش برای مقابله است (برای این که نگرانی یک راهبرد مقابله ای مهم است) یا فرد با این تصور که مشکل غیرقابل کنترل است (برای مثال، نگران بودن بخشی از شخصیت من است)، از کنترل خود، آگاهی ندارد. اغلب فرد تجربه ی شخصی محدودی درمورد خودکنترلی فرایند نگرانی دارد که میتواند باور او درباره ی کنترل ناپذیری آن را به چالش بکشد (ولز، ۱۳۸۸).
۲-۱-۹- رویکردهای درمانی نگرانی بیمارگونه
همان گونه که در مبحث مربوط به کارکرد نگرانی اشاره شد، این مؤلفه در رویکردهای مختلف با هدف افزایش میزان تسلط فرد بر شرایط موجود، کاهش تنش و اضطراب و به عنوان راهبرد مقابله ای به کار گرفته شده است. با این وجود استفاده ی مفرط از نگرانی، نه تنها منجر به بهبود شرایط موجود نمی شود، بلکه خود موجب آشفتگی بیش تر و دامن زدن به این شرایط تنش زا می شود.
منین و همکاران اظهار داشته اند که نگرانی به عنوان یک رفتار عادتی، به منظور کاهش آشفتگی های هیجانی در میان افرادی که تنیده و آشفته هستند، درک پایینی از پاسخ های هیجانی خویش دارند و لذا به گونه ای منفی به آن ها واکنش نشان میدهند و در کنترل این پاسخ های هیجانی دچار مشکل هستند، به کار برده می شود (منین و همکاران، ۲۰۰۵؛ بائر، ۲۰۰۶).
مطابق با مطالب ذکر شده در قسمت پیشین، پژوهش ها نشان میدهند که افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، هیجانات و نگرانی هایشان را به صورت تهدیدگونه و ناخوشایند تجربه میکنند (منین و همکاران، ۲۰۰۵؛ رومر، سالترز[۱۴۹]، رافا[۱۵۰]و اورسیلو، ۲۰۰۵؛ ولز و کارتر[۱۵۱]، ۱۹۹۹؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶). این نحوه ی واکنش نسبت به تجارب درونی، منجر به برانگیختن تلاش هایی جهت اجتناب از این وقایع می شود، اجتنابی که خود به گونه ای متناقض، میزان آشفتگی را افزایش داده (هایز[۱۵۲]، ویلسون[۱۵۳]، گیفورد[۱۵۴]، فولت[۱۵۵] و استروسال[۱۵۶]، ۱۹۹۶؛ وگنر[۱۵۷]، ۱۹۹۴؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶) و وضوح تجربه هیجانی را کاهش میدهد. این عملکرد اجتنابی نگرانی همزمان با ارائه ی ساختار اجتناب تجربی توسط هایز و همکاران (۱۹۹۱؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶) اتفاق افتاد. بر اساس این مدل، نگرانی در کوتاه مدت آشفتگی تجارب درونی را کاهش میدهد اما احتمالا در طول زمان با دخالت در پردازش هیجانی و نیز بازداری از بازشناسی اطلاعات انطباقی به دست آمده از طریق حالات هیجانی، باعث استمرار این آشفتگی می شود (رومر و اورسیلو،۲۰۰۲؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).
تاکنون روش های درمانی متعددی برای درمان نگرانی و اختلال اضطراب فراگیر ایجاد شده است که از جمله ی این روش ها، می توان به “شناخت درمانی و به کارگیری آرام سازی”، “درمان شناختی رفتاری که عدم تحمل بلاتکلیفی را هدف قرار میدهد”، “درمان فراشناختی” و “درمان های دارویی” اشاره داشت.
ما اکنون در “موج سوم” مداخلات رفتار درمانی هستیم (هایز، فولت و لینهان، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیدونا[۱۵۸]، ۲۰۰۹). اولین موج متمرکز بر محرک و پاسخ در شرطی سازی کلاسیک و عامل بود. موج دوم، موج درمان شناختی رفتاری بود که بر تغییر در محتوای افکار کار می کرد تا به این طریق در نحوه ی احساس و هیجانات افراد تغییر ایجاد کند. موج سوم دربردارنده ی درمان های ذهن آگاهی و مبتنی بر پذیرش است (دیدونا، ۲۰۰۹).
اگر اجتناب تجربی، مشکل اساسی در اختلال اضطراب فراگیر و به طور خاص، نگرانی باشد، پس بنابرین پذیرش تجربی که در طی تمارین ذهن آگاهی ایجاد می شود، میتواند راه حل مناسبی باشد. تأکید بر عملکرد هیجان ها (یعنی سودمندی آن ها در ارائه ی اطلاعاتی در خصوص خود و محیط اطرافمان، ارتباط با سایر افراد و غنی ساختن زندگی مان) همراه با تمرکز توجه بر حالات درونی و پذیرش مهربانانه آن؛ در حالی که به طور همزمان از این مسئله آگاهیم که این حالات گذرا است و از احساس فرد از خویشتن خویش مجزا است، میتواند این پاسخ های آسیب زا به تجارب درونی را خنثی سازد (بائر، ۲۰۰۶).
پیشرفت های اخیر در حوزه ی فهم نگرانی و اختلال GAD، بر سودمندی بالقوه ی عناصر ذهن اگاهی در درمان آن ها اشاره دارند. در واقع این امکان وجود دارد که تمرین های ذهن آگاهی در افراد مبتلا به GAD مؤثر باشد زیرا آگاهی از نشانه های درونی و بیرونی را در لحظه ی حال گسترش داده و امکان وضوح و انطباق منعطفانه ای را فراهم میکند (بائر، ۲۰۰۶).
۲-۱-۱۰- معانی اولیه ذهن آگاهی
ذهن اگاهی از متون باستانی اقتباس شده است و به طور نظام دارتر در بودیسم بیان شده و مورد تأکید قرار گرفته است – سنتی باستانی که حداقل ۲۵۵۰ سال قدمت دارد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). این واژه ترجمه انگلیسی از واژه پالی: “ساتی”[۱۵۹] است که اشاره بر “آگاهی، توجه و یادآوری” دارد (پالی زبانی است که آموزه های بودا برطبق آن نگاشته شده است). اولین ترجمه ی ساتی به صورت ذهن آگاهی، به سال ۱۹۲۱ بر میگردد (دیدونا، ۲۰۰۹).