نظریه های اولیه صفات شخصیت را بر حسب شمارش تعدادی از صفات مشخص میکردند و نظریه های جدیدتر فنون تحلیل عامل را در تلاش برای جدا کردن ابعاد زیربنایی شخصیت به کار گرفته اند (حق شناس، ۱۳۸۸).
نظریه صفات مبتنی بر این اندیشه است که شخصیت مرکب از صفات است و نظریه عاملی بر عناصر یا شاخص هایی از شخصیت تأکید دارد که ویژگی های مورد نظر جامعه و افراد در توصیف شخصیت را در بر میگیرد.
گوردن آلپورت[۶۹] (۱۹۶۷-۱۸۹۷)
تاریخچه نظریه های عاملی به کارهای پژوهشی و بالینی گوردن آلپورت (۱۹۶۷-۱۸۹۷) بر میگردد. او معتقد بود که ویژگی های شخصیتی بنیادی ترین واحدهای شخصیت هستند که بر پایه ویژگی های سیستم عصبی مرکزی استوارند. این ویژگی ها قواعدی را برای برخورد فرد با محیط پیرامون او تعیین میکنند که از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر چندانی ندارد (حق شناس، ۱۳۸۸).
نظریه صفت آلپورت برای مطالعه رفتار انسانی ترکیبی از دو رویکرد انسان گرایی و شخص نگر را ارائه میدهد. آلپورت با اعتقاد به این که توصیف منحصر به فردی شخص، هدف برجسته روان شناسی است، شخصیت را سازمانی پویا از نظام های روانی فیزیکی میداند که رفتار و تفکر اختصاصی فرد را تعیین میکند. شخصیت در درون فرد و واقعی است. چیزی است که یک شخص واقعاً هست.
آلپورت (۱۹۳۷) صفات شخصیت را گرایش های پاسخ دادن به شیوه یکسان یا مشابه به انواع مختلف محرک ها میدانست. بنابرین، صفات شیوه های ثابت و پایدار واکنش کردن به جنبههای محرک محیطمان است.
ریموند، بی کتل[۷۰]
روان شناس دیگری که موضوع صفات را در روان شناسی بیش از دیگران واحد اصلی بررسی شخصیت میداند، ریموند، بی کتل است. کتل صفت را یک ساختار روانی میداند که از مشاهده رفتار خاص انسان ها حاصل می شود و مسئول نظم و تداوم این رفتار است. محور اصلی نظریه ی او، تمایزی است که بین دو نوع صفات قائل می شود. یکی صفات صوری[۷۱] و دیگری صفات عمقی یا ریشه ای است (شاملو، ۱۳۷۷).
بنا به تعریف کتل، ویزگی یا صفت، ساخت ذهنی یا استنتاجی است که از ملاحظه ی رفتار حاصل شده و نظم و پایداری آن رفتار را میسازند. وی این صفات را بر اساس در نظر گرفتن وجوه خاص به چند شکل طبقه بندی میکند و در یک طبقه بندی، صفات را به صفات منشی (که نشان دهنده ی سرعت و قوت انگیختگی هستند)، صفات تحریکی (که شخص را به سوی هدفی به حرکت وا میدارد) و صفات توانشی (که نمودار زیرکی، مهارت و زبردستی هستند) تقسیم میکند (کریمی، ۱۳۸۶).
هدف کتل از مطالعه شخصیت پیشبینی رفتار است یعنی آنچه فرد در پاسخ به یک موقعیت یا محرک خاص انجام خواهد داد. به نظر کتل مفاهیمی که ماهیت شخصیت از آن ها شکیل شده است عبارتند از: ۱٫ صفت یا خصلت، ۲٫ ارگ[۷۲]، ۳٫ متا ارگ[۷۳]، ۴٫ خود، ۵٫ معادله تشخیص. کتل ۱۶ صفت عمقی یا اساسی شخصیت را مشخص کرد و در یک آزمون عینی شخصیت به عنوان پرسشنامه ۱۶ عاملی شخصیت ارائه نمود (همان منبع).
آلپورت و کتل از جمله اولین پژوهشگرانی بودند که پیشنهاد کردند عوامل ارثی شخصیت را شکل میدهند و شاید از نظر اهمیت در ردیف عوامل محیطی باشند. در ادامه به بررسی پژوهشگران جدیدتری پرداخته می شود که به طور فعال این رابطه علی بین وراثت ژنتیکی و شخصیت را دنبال کردهاند.
هانس آیزنک
روان شناس دیگری که به نوعی صفات شخصیت را مورد بررسی قرار داده است، آیزنک میباشد. به نظر او، شخصیت انسان تشکیلاتی دارد با ترتیب اولویت ها، تیپ ها[۷۴] که در سطح بسیار عمومی و کلی مطرح هستند، در سطح پائین تر صفات وجود دارند. این صفات مانند صفات اصلی کتل هستند. پائین تر از این سطح، پاسخ های عادت شده و در آخرین سطح شخصیت، پاسخ های خاص که همان رفتار قابل مشاهده هستند، قرار دارند. شخصیت در سطح تیپ ها، در سه بعد کلی مورد بررسی قرار می گیرند (شاملو، ۱۳۷۷).
یکی از وسایل کار آیزنک در تحقیقات، تستی بود که «فهرست شخصیت مادزلی[۷۵]» نامیده می شد. در سال ۱۹۶۳ آیزنک با کمک همسرش در این تست تصرفاتی به عمل آورد و تست جدیدی تعبیه کرد به نام فهرست شخصیت آیزنک». این تست مشتمل بر ۴۸ موضوع است که نیمی از آن ها ناظر به هریک از عوامل برون گرایی- درون گرایی و روان نژندنی است. نتیجه ی نهایی این تحقیقات معلوم داشت که شخصیت دارای سه بُعد است که هر کدام یک قطب مخالف دارد، بدین قرار:
۱٫ برون گرایی در برابر درون گرایی (E)
۲٫ روان رنجور خویی در برابر پایداری هیجانی (N)
۳٫ روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه (N) (شولتز، ۱۹۹۸).
آیزنک ضمناً افرادی را که به هر یک از این قطب های نهایی تعلق دارند از نظر روانی توصیف و تعریف کردهاست. بعضی از صفات هر یک از این تیپ ها بدین قرارند:
۱٫ درون گرایان: درون گرایان تحت تأثیر ویژگی های سیستم عصبی مرکزی قرار دارند: استعداد سرشتی آن ها برای تحریک پذیری زیاد است؛ از محرک ها اجتناب میکنند، رشد آن ها عمودی است. کمتر معتاد به دود هستند، به هر حال پیپ را ترجیح میدهند. بیشتر در خود فرو میروند، خیال پرورند؛ علاقه ای به شرکت در اجتماعات، از خود نشان نمی دهند؛ گوشه گیر و انزوا دوست هستند. میزان هوششان بالا است، قوه ی بیانشان عالی است.
معمولاً در کارها دقیق هستند ولی گام ها را آهسته و با احتیاط بر می دارند. فزونی طلب هستند ولی برای کارهایی که انجام میدهند به قدر کافی ارزش قائل نیستند. بیشتر پایبند به سنت ها و اصول دیرین هستند. گرایش به احساس کمبود (حقارت) در آن ها زیاد است. برای ابتلای به دلواپسی و افسردگی و وسواس و … آمادگی بیشتری دارند.
۲٫ برون گرایان: برون گرایان نیز زیر تأثیر سیستم عصبی مرکزی هستند. استعداد آن ها برای تحریک پذیری کم است، یعنی حساسیت کمتری در برابر محرک ها دارند، دموی مزاجند؛ رشد بدنی آن ها افقی است. میتوانند پای خود را برای مدت طولانی تری دراز نگاه دارند. آن ها فاصله زمانی را کوتاه تر از درون گرایان احساس میکنند و نیز بیش از این ها دود استعمال میکنند و سیگار هم ترجیح میدهند. به دنبال چیزهای تحریک آمیز میگردند؛ از کارهایی که در آن ها احتمال خطر یا ضرر می رود روگردان نیستند. به کار و کوشش چندان علاقه ای ندارند و نیروی کمتری به کار می اندازند. هوششان نسبتاً کم و قوه ی بیانشان ضعیف است. پایداری و استقامت ندارند؛ در کارهایشان شتاب زدگی هست ولی دقت نیست، چندان فزونی طلب نیستند، ولی برای کارهایی که میکنند زیاده از حد ارزش قائلند. انعطاف پذیرند؛ شوخی و لطیفه را خیلی دوست می دارند به خصوص اگر جنبه ی جنسی داشته باشد. گرایش بیشتری برای تظاهرات ناشی از هیستری دارند.
آیزنک مایل بود که بداند درون گرایان و برون گرایان از نظر ژنتیکی و زیستی (عملکردهای زیست شناختی و شخصیت) چه فرقی با هم دارند؟