حتی هنگامی که قریشیان، یاران نزدیک او و تازه مسلمانان را مورد شکنجه و اذیت قرار دادند، برای وادار کردن یاران خود به واکنش های شدید از قبیل ترور سران مکه یا ضربه زدن به استقرار و امنیت شهر مکه و یا شکستن بت های مکه و هتک حرمت آنان (رفتاری که در میان برخی پیامبران پیشین مثل حضرت ابراهیم (علیهالسلام) سابقه داشت ) تلاشی ننمود. بلکه همواره مؤمنان را به صبر و شکیبایی دعوت می نمود و برای دمشنان و کافران، هدایت و بصیرت، طلب می کرد. این وضعیت تا هنگام هجرت همچنان برقرار بود و پیش از هجرت در ملاقات هایی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، مخفیانه با سران مدینه در عقبه اولی و دوم داشت، هرگز سخن از برقراری دولت به میان نیامد. حضرت در این ملاقات ها و در متن عهدنامه ها جز برایمان به خدا و وفاداری به پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و این که او را یکی از خود بدانند تأکید نکرد.
پس از هجرت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به یثرب و استقرار در این سرزمین، به تدریج نشانه هایی از توافق قبایل ساکن در مدینه و اطراف آن برای اطاعت مطلق از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پدیدار شد و به تدریج تصرفات و رفتارهای آن حضرت در برخورد با مسلمانان بومی و مهاجر و یهودیان و پیش آمدهای مدینه و اطراف آن، تفاوت پیدا میکند و دارای جنبههای آمرانه و در نهایت سیاسی و حکومتی می شود.
توجه به این نکته که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هرگز ( تا وقتی در مکه بود) نظم اجتماعی را بر هم نزد و به آن دستور نداد، و مقایسه معنادار و تأمل برانگیز وی با ابراهیم (علیهالسلام) در کنار این مهم که به تدریج ( و در نتیجه واقعیات اجتماعی) رفتار آن حضرت تفاوت پیدا میکند و دارای جنبههای آمرانه و در نهایت، سیاسی و حکومتی می شود، مؤید این مطلب است که حکومت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کاملاً طبیعی و مدنی، سر و شکل گرفته است و متنی بر تئوری تئوکراسی نبوده است .
ح)محسن کدیور
مقام و منزلت علمی ایشان به عنوان یک روحانی نو اندیش، چنان روشن و اشکار است که مستغنی از هر توضیح زائد است .
ایشان به شناسایی نُه نظریه در فقه شیعه برای پایه ریزی دولت، مبادرت ورزیده اند:
۱٫سلطنت مشروعه ۲٫ولایت انتصابی عامه فقیهان ۳٫ولایت انتصابی عامه شورای مرجع تقلید ۴٫ولایت انتصابی مطلقه فقیهان ۵٫دولت مشروطه ( با اذن و نظارت فقیهان) ۶٫خلافت مردم با نظارت مرجعیت ۷٫ولایت انتخابی مقیده ۸٫دولت انتخابی اسلامی ۹٫وکالت مالکان شخصی مشاع.[۳۳]
همچنین بر این نظرند که نظریه ولایت مطلقه فقیه فاقد مبنای صحیح قرآنی، روایی و عقلی است .
با در نظر گرفتن مجموع نظرات ایشان و با لحاظ مقاله قرائت فراموش شده،[۳۴] که در آن از نظر گاهی تاریخی از این ادعا دفاع می شود که ائمه شیعه نه خود ادعای عصمت، علم غیب، نصب الهی و سایر ویژگی های فرا بشری را داشته اند و نه علمای شیعه هم عصرشان ایشان را چنین می شناختند، و با عنایت به اهتمام ایشان بر شناسایی آرای فقهی – سیاسی آخوند خراسانی و دفاع از آن ( که در ابتدای این مبحث از نظر گذشت)، ایشان نه تنها به رد یک شکل ویژه از تئوکراسی ( ولایت فقیه) که به انکار و طرح و نقد این تئوری برای حکومت پرداختهاند.
ایشان از معدود روحانیان شیعه در ایران است که با شجاعت و صراحت به این مقوله پرداختهاند و البته متحمل هزینه هایی هم شده اند. اما دردناک تر ناشناختگی و عدم نفوذ ایشان و اکثر نواندیشان مسلمان در میان توده های مردمی است .
به تمام کسانی که پیش تر نام بردیم می توان بسی بیشتر افزود: ابراهیم یزدی،[۳۵] مجتهد شبستری،[۳۶] شیخ محمد مهدی شمس الدین، مهدی حائری یزدی،[۳۷] سید مصطفی محقق داماد، صالحی نجف آبادی، سیدحسین مدرسی طباطبایی،[۳۸] عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان و… که یا اصولاً مبنای تئوکراسی را برای حکومت نمی پذیرند و یا بی آن که صراحتاً به این مقوله پرداخته باشند، از دل مجموعه جهان بینی شان، چیزی که بر نمی آید تئوکراسی است .
چنان که تصریح شد، همچنان می توان بر این سلسله افزود اما بدین اندک هم مراد برآمد که همان نشان دادن نظریاتی بود معارض و مخالف با تئوری تئوکراتیک غالب.
نارسایی و ضعف و از پس اداره جامعه بر نیامدن، از جمله علل و دلایل ملموسی است که اندیشمند را به نقد مبنای مشروعیت نظام حقوقی حاکم می کشاند.
بی شک اگر مجموعه حاکمیت، رضایت عموم و خواص را به طور نسبی فراهم کند، کار به نقد مبانی فکری سیستم، نخواهد کشید .
اما از این نکته نیز غفلت نکنیم که با وجود تمام طرح و نقدهای پیوسته اندیشمندان و روشن فکران مسلمان، همچنان عرف غالب در کشورهای اسلامی و به ویژه کشور ما، همان است که بود، اگر چه درجه و سطح و عمق غلبه، گویا کمتر از پیش است . دلیل این مدعا، وجود همین روشن فکران و بحث برانگیز و تأثیرگذار بودن مباحث ایشان است و این که اگر چه نقطه نظرات این گروه زیر ذره بین، همچنان گفتمان مسلط نیست، اما مدت هاست از مرز زمزمه در گذشته است .
در پایان این فصل به دو پرسش پاسخ میدهیم :
گفتار دوم غایت یا غایات تئوری تئوکراسی چیست؟
اگر تئوکراسی به معنی حق خدا برای حکومت است که از طریق نائبانش محقق میگردد ( چه پاپ، چه امپراتور، چه خلیفه، چه نبی، چه امام، چه ولی فقیه) ، منطقاً غایت این تئوری چیزی جز به عمل درآوردن خواست و اراده الهی نیست . اصولاً یک حکومت تئوکراتیک مدعی جانشینی خدا است تا اوامر او را اطاعت کند و به اطاعت اوامر او فرمان دهد . هر چند اوامر خدا با فرامین جانشین لاجرم یکی خواهد بود و دقیقاً محل خطر و نظر همین جاست. این که کس یا کسانی مدعی شوند که ایشان و تنها ایشان به لب لباب خواست خداوند پی برده اند پس رسالت ابلاغ و عمل به آن را دارند و دیگران نیز اگر خواستار قرب الهی هستند باید به دستورات ایشان گوش فرا دهند.
در این دیدگاه و از این منظر، حقیقت ( اراده الاهی) اگر نه آشکار و سهل الوصول، که دست کم با اندکی کوشش، مکشوف و مرئی است . اما چنان که گفته شد فقط عده ای خاص و برگزیده، و بلکه تنها یک تن است که صاحب چنین بصیرتی است . پس دیگران که ره به حریم حقیقت ندارند، چاره ای جز تسلیم و رضا نخواهند داشت .
خلاصه این که تحقق اراده مقدس شارع، غایت تئوری تئوکراسی است . این امر مقدس را صاحب حق الهی حکومت، به فراست در مییابد و دیگران از این کار عاجزند. نتیجه محتوم این حواهد بود که، همه باید از آن فرد برگزیده و مورد عنایت، اطاعت کنند. چرا که در غیر این صورت ضلالت دنیوی و عذاب اخروی را برای خود خریده اند.
اما اگر خواست خدا، مترادف خواست مردم تلقی شود، یا این که مرجع تشخیص اراده الهی، نه یک نفر و یا یک طبقه و صنف خاص، بلکه عموم مردم باشند چطور؟
گمان نمی رود بتوان نمونه ای تاریخی برای دو فرض مطرح شده یافت .