برای بررسی رفتار ناسازگار، ملزم به دانستن اصول حاکم بر تحول بهنجار هستیم. برای درک تحول بهنجار بهتر است مفاهیم «آستانه مقاومت» و «زمینه» مدنظر قرار گیرند.
برای روشن شدن «آستانه مقاومت» می توان از یک الگوی پزشکی استفاده کرد. از زمانی که مسئله ضربه روانی یا تکان در حوزه درمان رخنه کردهاست این نکته مبرهن گشته که ممکن است یک حالت تشنجی در فرد به وجود آورد یعنی می توان مغز یک فرد را تحت تاثیر تحریک قرار داد و به گونه ای که حالت تشنجی اختیاری کامل در وی به وجود بیاید. عملاً برای به وجود آوردن این حالت، درجه شدت تحرک لازم برای افراد مختلف، متفاوت است. یعنی ممکن است بتوایم یک فرد را با تحریک کمتر به حالت صرعی درآوریم، در حالی که در مورد فرد دیگر تحریک شدیدتری لازم باشد. پس به این نتیجه میرسیم که افراد در مقابل تحریکات مختلفی که بر ارگانیزم آن ها وارد می شود، متفاوتند و آستانه مقاومتشان یکسان نیست. مفهوم دوم، مفهوم «زمینه» است. برای روشن شدن این مفهوم بهتر است از یک الگوی طبیعی استفاده کرد. همان طور که یک زمین حاصلخیز، در واقع از خاکی تشکیل شده که خود از نرم شدن صخره حاصل شده است و شامل بقایای مواد آلی، مواد آتشفشانی و بقایای گیاهانی است که تخم آن ها در آن ریخته شده و تغییراتی در آن به وجود آورده، زمینه روانی انسان نیز بی شباهت به چنین زمینی نیست. افراد در برابر عوامل مختلف، واکنش یکسان از خود نشان نمی دهد و آستانه مقاومتشان نیز یکسان نیست (منصور، ۱۳۵۶).
در حقیقت، تعریف سازگاری اجتماعی را می توان به نوعی با مفهوم ناسازگاری اجتماعی روشنتر ساخت. اکثر متخصصان حوزه آسیب شناسی روانی بر این اعتقادند که معیارهایی نظیر رفتار خارج از محدوده ، زیر پا گذاشتن معیارهای اجتماعی، ناراحتی شخصی، آسیب به دیگران، ناتوانی در انجام وظایف و کارکردهای روزمره، غیرمنطقی بودن، غیرقابل پیشبینی بودن و کنترلناپذیری به عنوان شاخص رفتار ناسازگاری در نظر گرفته میشوند
(برای مثال نگاه کنید به دیویس[۱۰]۱ و نیل[۱۱]۲، ۱۹۹۰، ۲۰۰۱، روزنهان[۱۲]۳ و سلیگمن[۱۳]۴، ۱۹۸۹، روزنهان، سلیگمن و والکر[۱۴]۵، ۲۰۰۰، کامر[۱۵]۶، ۱۹۹۹، ۲۰۰۱، بوتزین[۱۶]۷ و آلوکلا[۱۷]۸، ۱۹۸۸).
اکثر تعاریف ارائه شده درخصوص بهنجاری و سازگاری اجتماعی، معیارها و مدلهای ثابتی را برای تعریف در نظر گرفته اند و از یک مسئله بسیار مهم به نام تحول غفلت کرده اند. (برای مثال نگاه کنید به پیاژه[۱۸]۹، ۱۹۷۰، ویگوتسکی[۱۹]۱۰، ۱۹۶۲). امروزه اعتقاد بر این است که هر نشانه اختلال روانی را باید در متن و بافتار تحولی فرد قرار داد و سپس درخصوص بهنجاری و نابهنجاری آن قضاوت کرد و به همین دلیل ممکن است رفتاری در یک سن کاملاً نابهنجار تلقی شود، اما همین رفتار در یک سن دیگر اگر وجود نداشته باشد لزوم توجه به مفهوم تحول در زمینه برای رفتار ناسازگار، لاجرم پای روانشناسی مرضی تحول و مفهوم سازش، یافتگی مرضی را به میان میکشد، نابهنجار محسوب گردد مفهوم سازش یافتگی مرضی و در نظر گرفتن چیزی که کودک با آن سازش نایافته است بخوبی نارسایی دیدگاه بیماری شناختی محض را نشان می دهد و امکان درک رفتارهای عینی کودک را بر اساس موقعیتهای تعامل و تقابل فراهم میسازند. بدین ترتیب مسئله موقعیت فعلی و عینی کودک در خانواده و جامعه مطرح می شود: آیا کودک با مدرسه سازش نمییابد و باید درمان شود و یا آنکه مدرسه با کودک سازش یافته نیست؟. با پیشرفت روزافزون روانشناسی تحولی، خط فعالیت کلینیکهای هدایت کودک (که در آغاز بیشتر تحت تاثیر رفتارگرایی بود) در چهارچوب انواع مختلف مراکز روانی ـ پزشکی ـ اجتماعی، زمینه روانشناسی مرضی تحولی را گسترش می دهد. ویژگی اصلی روانشناسی مرضی تحولی این است که به بررسی تحول و اختلالهای آن می پردازد و با شناختی که از پدیدآیی کنشها و چگونگی تحول آن ها در خلال زمان دارد، امکانات کودک را در هر مرحله تحول در نظر می گیرد و کوشش می کند تا با درنظر گرفتن روابط ارگانیسم ـ محیط، به درک مراحل مختلف زمان شناختی نایل شود. در واقع تنها با درنظر گرفتن فرد به منزله یک مجموعه کنش در ارتباط با محیط است که میتوان به یک روانشناسی مرضی تحولی دست یافت. درک سازمانیافتگی کودک محال است، اگر فرد از محیط جدا شود، اگر یکی تابع دیگری در نظر گرفته شود. در روانشناسی مرضی تحولی، بررسی تحول کنشها الزامی است چرا که فرد نباید به منزله موجودی از پیش تعیین شده در نظر گرفته شود، بلکه باید به منزله موجودی مدنظر قرار گیرد که بر اساس تحققهای کنشی خود بهتدریج ساخته می شود (دادستان، ۱۳۸۰).
با توجه به آنچه که درباره نقش مراحل تحول در شکلگیری رفتار سازگار یا ناسازگار گفته شد، هر گونه قضاوت درباره این مسئله (سازگاری یا ناسازگاری) باید با توجه به مراحل رشد طبیعی انسان صورت گیرد که این پدیده درسنین کودکی و بالاخص در سنین پیشدبستانی از اهمیت فوق العادهای برخوردار است.
گزل (به نقل از منصور، ۱۳۷۲) برخوردی ساده با مفهوم مرحله دارد، او از اصطلاحات مرتبه، وهله، تراز، سطح و مرحله بی تفاوت و بی تأکید استفاده کردهاست. در نتیجه مرحله در بسیاری از موارد برشی تصنعی است، حاکی از تمایزی قراردادی. ساختاری انقطاع پذیر و سراسری که حاکم بر مراحل وی باشد در کار نیست و نیز تمایز ساختاری لزوماًً معیاری برای جدایی مراحل قلمداد نمی شود. گزل به رغم پذیرفتن مرحله که بدون تردید مبتنی بر مفهوم تقطیع است در یک جوگذار از کنشی نگری امریکایی به سوی یک حرکت ساختاری در نوسان است. در نتیجه از تعداد مراحل عملاً هراسی به دل راه نداده است. در فرایند نمو کودک از تولد تا دوازده ماهگی، به برشهای هفتگی دست زده است سپس تا سه سالگی به یک سلسله تقسیمات بر اساس ماه پرداخته و از آن پس یعنی از سه سالگی به بعد نیمرخهای رفتار را به صورت سالانه ارائه داده است. نیمرخ رفتار معدل یا میانگین چگونگی رگه ها یا مؤلفه ها و کم و کیف آن ها در برههها، وهلهها، یا بالاخره مراحل تحول است. نیمرخهای رفتار هر فرد شخصیت هر فرد را در هر مرحله مصور میسازند. این مؤلفه ها یا ترکیب کننده های دهگانه در سطوری که در پی میآیند معرفی میگردند:
۱- زمینه حرکتی. مشخصات نمو حرکتی که در صف نخست مؤلفه ها در نیمرخ رفتار منعکس می شود.
۲- مسئله بهداشت بدنی. چگونگی شکل گیری رفتار مربوط به بهداشت شخصی در جریان تحول که از نظر درآمیختگی با عادات فرهنگی و پرداختن به آن در زندگی روزمره حائز اهمیت است.
۳- جلوهها یا تظاهرات هیجانها. هیجانهایی که در کودک در جریان تحول بروز می کنند چگونه و در چه شرایطی تحول مییابند.
۴- مسائل مربوط به ترس و خواب دیده ها (رویاها). ترس و خوابدیده در ماه های اول حائز اهمیت نیستند ولی با گسترش جنبههای تجسمی از اهمیت زیادی برخوردار میگردند و بین سه تا ۶ سالگی به اوج خود میرسند. این تظاهرات بعدا با مسئله سن و جنس وحدت پیدا میکنند.
۵- سن و جنس. که به صورت فرایندهای جداگانه در نیمرخ رفتار شرکت دارند.