۲٫ ۶٫ ۱٫ رویکرد خسرونژاد
رویکرد خسرونژاد (در برخی منابع با عنوان رویکرد داستانهای فکری ایرانی از آن نام برده شده است) را میتوان تنها رویکرد بومی کار فلسفی با کودکان در ایران دانست. فرض این رویکرد درباره کودک برگرفته از دیدگاه پیاژه است. بر اساس دیدگاه پیاژه، تمرکزگرایی و تمرکززدایی جزء فطرت کودک است. پیاژه تمرکززدایی را هماهنگکردن تمرکزگراییها و همچنین هماهنگکردن دیدگاههای مختلف میداند. در واقع، اگر ما کودک را عادت دهیم که یکجا روی این بُعد و یکجا روی آن بُعد تمرکز کند و اینها را جمع کند، به قدرت تمرکززدایی دست یافته است (خسرونژاد، ۱۳۸۴: ۷۸). بر این اساس، آگاهیهای ما از راه نوسان پیوسته ذهن میان تمرکزگرایی و تمرکززدایی تشکیل و تکمیل میشود (خسرونژاد، ۱۳۹۰ :۱۹).
فرض دیگر این رویکرد درباره فلسفه، برگرفته از نظر فیلیپ اسمیت است. از دیدگاه اسمیت، فلسفه روش است و جامعیت، انعطافپذیری و ژرفا از ویژگیهای تفکر فلسفی است (اسمیت،۱۳۷۷: ۵۰-۴۷).
تمایز دیدگاه خسرونژاد و اسمیت از گذر مفهوم تمرکززدایی قابل فهم است. در کتاب راهنمای داستانهای فکری میخوانیم:
«منظور از اندیشه فلسفی، گونهای از اندیشه است که دربرگیرنده سه ویژگی جامعیت، ژرفا و انعطافپذیری است و چون هر سه این ویژگیها برخاسته از توانایی ذهنی تمرکززدایی است؛ برای تقویت اندیشه فلسفی کودکان باید بکوشیم این توانایی، یعنی تمرکززدایی را در آنان پرورش دهیم.» (خسرونژاد، ۱۳۹۰: ۲۰).
مؤلف در جای دیگر به این نکته اشاره میکند که، فلسفه مبتنی بر مکانیزمی ذهنی است. بر این اساس، باید تفاوتهای فردی را نیز به حساب آورد و تشخیص این مسأله با کسی است که ارتباط بیواسطهای با کودک دارد (خسرونژاد، ۱۳۸۴ :۳۰).
مؤلف نامبرده سپس میافزاید، قدمگذاشتن در جهان داستان و فهم معنای آن کاری فلسفی است؛ بنابرین، باید کودک را به سمت ادبیات ببریم و ادبیات را برای او معنا کنیم.
در رویکرد متیوز ادبیات کودک، یا دستکم گونهای از آن، نه مَهمِلی برای مفهومهای فلسفی، بلکه خود در ماهیت، فلسفی است. اما خسرونژاد از نظرگاهی متمایز بر این باور است که هر گونه اثر ادبیِ کودک، بهویژه داستان کودک، نه تنها شاخهای از آن، بلکه همه آن حتی افسانه های ایرانی، قابلیت تمرکززدایی بسیار بالایی دارند و ذهن را بین تمرکزگرایی و تمرکززدایی نوسان میدهند (خسرونژاد،۱۳۹۱: ۴).
به نظر میرسد جهتگیری خاصِ این رویکرد در مباحث نظری و پایبندی آن به متن داستان در کار فلسفی با کودکان، قابلیت خوانشهایی نو از متن را میگشاید؛ بر این مبنا، میتوان از قلمروهای خاص فلسفه نظری، از جمله هرمنوتیک، به برنامه فلسفه برای کودکان نگریست و امکانها و قابلیتهای آن را شناخت.
۲. ۷٫ چالشهای پیشروی برنامه فلسفه برای کودکان
فلسفه برای کودکان در سطح جهانی و ملی با تنگناهایی مواجه است. شناختن این چالشها برای بارورترشدن این ایده، لازم است و ما را در بازشناسی قوتها و ضعفهای آن یاری میدهد. به نظر میرسد، مفهوم کودکی یکی از مبناییترین چالشهای پیشروی برنامه فلسفه برای کودکان است و همواره این امکان وجود دارد که در فرهنگهای مختلف، تعاریف متفاوتی از این مفهوم ارائه شود.
همجهت با این مطلب باقری (۲۰۰۸) معتقد است، سه گونه چالش در برابر طرح لیپمن و ایده فلسفه برای کودکان قرار دارد:
۱. چالش فلسفی: بر این مبنا، باید به جایگاه تاریخ فلسفه در اندیشه فلسفی توجه شود. از این نظر، علاوه بر سؤالهای پایدار در فلسفه، پاسخهای فیلسوفان نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. اهمیتداشتن تاریخی اندیشهها برای فلسفهورزی، حاکی از آن است که اگر کسی بخواهد فلسفهورزی کند، ناگزیر باید در برابر پاسخهای مهمی که پیشینیان به مسائل دادهاند، موضعگیری کند. فلسفهورزی بدون پرداختن به اندیشههای فلسفی میسر نیست؛ بنابرین؛ با قبول جایگاه تاریخ فلسفه و اندیشههای فلسفی در فلسفهورزی، چالشی در برابر طرح فلسفه برای کودکان آشکار میشود (باقری،۲۰۰۸: ۱۴-۱۰).
۲. چالش روانشناختی: این چالش از ناحیه دیدگاهی در روانشناسی مطرح میشود که قائل به مراحلی برای تحول ذهن کودک است و در رأس آن ها میتوان از نظریه پیاژه نام برد. بر اساس این چالش، توانایی بحثهای انتزاعی در دوران کودکی موجود نیست، بلکه تفکر کودکان در سنین دبستانی به صورت عینی یا انضمامی جریان مییابد اما تحقیقاتی که بعد از پیاژه صورت گرفت، از نظر برنامه فلسفه برای کودکان، جالبِ توجه است؛ بنابرین، برنامه فلسفه برای کودکان در برابر چالش روانشناختی، به دیدگاهی در روانشناسی متوسل میشود که مرزهای قاطع یا کیفی میان مراحل تحول ذهنی را برمیچیند (باقری،۲۰۰۸: ۱۹-۱۷).
۳. چالش تربیتی: چالش سوم از آن رو است که بحث و گفتوگوی فلسفی میتواند باورهای ارزشی و فرهنگی را در معرض تردید قرار دهد و واکنشی را از سوی فرهنگ جامعه برانگیزد؛ زیرا، بیموضعبودن معلم و رخصتدادن به بچه ها که خودشان به نتایجی برسند، میتواند به نتایجی در تعارض با ارزشهای فرهنگی ختم شود و بر همین اساس، برانگیختن فرهنگ در پی خواهد آمد. نتیجه این بحث در خصوص برنامه آموزش فلسفه به کودکان، این است که در این برنامه آموزشی، نباید موضوعاتی را گنجاند که معطوف به بنیادهای فرهنگی و ارزشی باشد (باقری،۲۰۰۸: ۲۱-۲۰).
مواجهه فلسفی با برنامه فلسفه برای کودکان، این امکان را فراهم میکند تا با نقد و بررسی عالمانه، نقاط قوت و ضعف این برنامه را بشناسیم و به امکان فراتررفتن از آن توجه کنیم. از این رو، این برنامه همانند سایر برنامه های جدید، درگیر آسیبهای جدی و در خطر گرفتارشدن در آسیبهای جدیتر است. با گذشت تقریباً یک دهه از عمر این برنامه در کشورمان، همواره این ضرورت احساس می شود که درباره چالشهای ذاتی این برنامه بیندیشیم و آسیبهای ممکن و محتمل را بشناسیم و راهکارهایی برای مقابله با آن تدارک ببینیم.