انسان معنوی میخواهد خودش باشد و نمی خواهد نقش بازی کند. هرچه میگوید همانی است که به آن اعتقاد دارد و هرچه به زبانش جاری می شود همین است و بنابرین اهل ریا نیست. اهل دروغ نیست، اهل فریب و چاپلوسی نیست؛ انسان معنوی درگام دوم از گامهای ارادی اش اراده میکند که این فاصله را کم کند و اگر بخت یارباشد و خیلی موفق باشد این فاصله را به صفر می رساند و این همان چیزی است که درمعنویت به آن خلوص گفته می شود.
اراده سومی که انسان معنوی را از سایرین جدا میکند این است که انسان معنوی بعد از اینکه میگوید(من باید خودم را بشناسم) و بعد از اینکه میگوید(من باید خودم باشم) میگوید (من باید خودم را باشم) غیراز(خود را باشم) است و خودم باشم یعنی به هیچ وجه اهل تظاهر نباشد اما خودم را باشم یعنی تمام توجهم معطوف به این باشد که من درچه کارهستم؟ من درچه حالتی هستم؟ من درچه وضعی به سرمی برم؟ ما در واقع اینجور نیستیم؛ ما خودمان را نیستیم، یعنی اینکه در فکر خودمان نیستیم. در فکر خود نبودن همان است که خود را نمی شناسیم. اگر کسی در فکر خودش باشد به هرصورت برمی گردد به اینکه خودش را بشناسد و ما گفتیم که اولین ویژگی یک انسان معنوی این است که خودش را بشناسد و ما در واقع درگیر خودشناسی نیستیم.
یک انسان معنوی فقط با خودش مسابقه میگذارد. یک انسان معنوی همیشه به خودش میگوید آیا من از اینکه هستم بهتر می شوم؟ اگر می توانم بشوم چرا نشدم؟ نمی گوید که من از آنجا که حسن است پیشتر بروم یا ازآنی که حسین است بهتر بشوم!میگوید از آنیکه خودم می توانم بهتر شوم یا نه؟ در واقع هرانسان معنوی درحال کشتی گرفتن با خودش است نوعی خود نقادی دارد خودش را نقادی میکند.
در واقع میگوید چرا من بیشتر از این نمی دانم؟ نمی گوید چرا ازفلانی عقب افتادم؟ میگوید چرا من بیشتر ندانم؟ حالا میخواهد فلانی در کار باشد یا میخواهد نباشد.
اراده ی چهارمی که یک انسان معنوی به آن میرسد این است که من خودم را باید بهتر کنم. این بهترکردن خودم به این دلیل است که در فکر خودم هستم. چون در فکر خودم هستم پس خودم را باید بهتر کنم. انسان میتواند خود را درچهار ساحت بهترکند:
۱-در ساحت دانستنی ها و باورها
۲-در ساحت لذتها و آلام
۳-در ساحت خواسته ها و نیازها
۴-در ساحت عملی
تمام این بهتر کردن درسه بهتر کردن جدی خلاصه می شود انسان معنوی میخواهد درهرلحظه از لحظات زندگی اش نسبت به لحظه قبلش علم هرچه بیشتر، نیت هرچه پاکتر و عمل هرچه بهتر داشته باشد.
این در واقع بهبود بخشیدن خود است(ملکیان، ۱۳۸۳).
۲-۳-۷-مدل هوش معنوی کینگ:
کینگ(۲۰۰۸) هوش معنوی را مجموعه ای از ظرفیت های عقلی میداند که به آگاهی کامل و کاربرد انطباقی از جنبههای معنوی و جهان مافوق وجودی شخص کمک میکند و منجر به خروجی هایی مانند تفکر وجودی عمیق، افزایش معنا، شناسایی عالم مافوق و سلطه حالت های معنوی می شود(کینگ،۲۰۰۸).
کینگ معتقد است که هوش معنوی، ظرفیت و توانایی منحصر به فردی را در شخص ایجاد میکند، تا معنا را در زندگی درک کند و به موقعیت های معنوی بالاتر راه یابد. او مدلی چهار عاملی از هوش معنوی ارائه میدهد. عناصر این مدل عبارتند از:
۱٫ تفکر انتقادی در خصوص مسائل مربوط به هستی: ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث متافیزیکی و مربوط به هستی از جمله حقیقت، جهان، زمان، فضا، مرگ و… .
۲٫ ایجاد معنای شخصی: توانایی استفاده از تجارب فیزیکی وروحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی.
۳٫ آگاهی متعالی: توانایی شناسایی جنبههای متعالی خویشتن، دیگران و جهان با بهره گرفتن از هوشیاری.
۴٫ ایجاد موقعیت هوشیاری: توانایی ورود به موقعیت های معنوی بالاتر ازجمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه و خروج از آن(کینگ،۲۰۰۸).
۲-۴- خودکنترلی
تفاوت های مهم فردی و قابل سنجش ویژگی های رفتاری را خودکنترلی مینامند. خودکنترلی بیانگر میزان مطابقت ویژگی های رفتاری خود با شرایط و موقعیت موجود است(کریتنر وکینیکی[۵۵] ۱۳۸۴).
خود کنترلی به عنوان اعمال کنترل خود به وسیله خود تعریف می شود(موراون و بامیستر[۵۶]،۲۰۰۰).
خودکنترلی به معنی سرکوب کردن هیجانات و احساسات نیست. برعکس،خودکنترلی یعنی اینکه ما یک انتخاب برای چگونگی ابراز احساساتمان داریم و چیزی که مورد تأکید است، روش ابراز احساسات است به طوری که جریان تفکر را تسهیل کند(گلمن ۱۹۵۵ ،ترجمه پارسا۱۳۸۰).
از جمله فواید کنترل و تنظیم هیجانات کنترل سطوح برانگیختگی برای به حداکثر رساندن عملکرد، پشتکار داشتن، به رغم دلسردی و وسوسه، جلوگیری از واکنش مخرب در مقابل تحریک و عملکرد صحیح به رغم فشارهای وارده میباشد.
ناتوانی در تنظیم هیجان حاصل از مخالفت های اجتماعی و ترس از این گونه مخالفت ها گاهی آنقدر شدید است که بر تلاشهای فرد برای انجام عمل صحیح چیره می شود (شیپز، کاترین ومیرن۲۰۰۹).
وهمچنین فواید خود کنترلی بر روی حیطه های مختلفی همچون نگهداری رژیم غذایی(کاهان و همکاران[۵۷]، ۲۰۰۲ ). اختلال خوردن، سلامت روانی(تانجی و همکاران[۵۸] ۲۰۰۴ )، سلامت جسمی(ریدر و دویت[۵۹]، ۲۰۰۶ )، اعتیاد، خشم(دوال[۶۰] و همکاران ، ۲۰۰۷ )
و جنایت(هیرچی[۶۱]، ۲۰۰۴ )موردبررسی قرار گرفته است. این مطالعات نشان دادند که خود کنترلی در پیگیری اهداف طولانی مدت و والاتر برای فرد بسیار تاثیر گذار میباشد(بویر[۶۲] و همکاران، ۲۰۱۱ )، دیگر تحقیقات نیز رابطه بین فقدان خود کنترلی با رفتار مشکل ساز همچون مصرف الکل و استعمال دخانیات را نیز نشان دادهاند(میراون و شمولی[۶۳]، ۲۰۰۶ ).
اگر چه این چنینیافتههایی روشن ساختند که خود کنترلی در منع رفتار نامطلوب نقش دارد اما باید گفت که در برخی موارد خود کنترلی جهت شروع رفتار مطلوب نیز مورد نیاز است. در این راستا نیز یافته های دیگر نشان دادند که خود کنترلی بالا با عملکرد تحصیلی بهتر
(شودا و همکاران[۶۴]، ۱۹۹۰ ) و رابطه بین فردی مثبت در ارتباط است(فینکل، کامپبل[۶۵]،۲۰۰۱). فینکل، کامپبل با در نظر گرفتن این روابط نزدیک نشان دادند که خود کنترلی با سازگاری یا انطباق مرتبط است، که هم شامل منع پاسخ های نامطلوبی است که به طور بالقوه باعث ایجاد رفتار نامطلوب در فرد دیگر می شود و همچنین خود کنترلی در پاسخ های مطلوب و یا مفید نیز در گیر میباشد.
خودکنترلی، مراقبتی درونی است که بر اساس آن، وظایف محول شده انجام و رفتارهای ناهنجار و غیر قانونی ترک می شود بی آنکه نظارت یا کنترل خارجی در بین باشد.
هنگامی که کسی بی توجه به کنترل خارجی، تلاش خود را مصروف انجام دادن کاری که بر عهده او واگذار شده است، کند و مرتکب خلافی از قبیل کم کاری و سهل انگاری نشود، از کنترل درونی بهره مند است.